-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 بهمنماه سال 1389 13:23
از کنار سفارت روسیه می گذرم . برف می بارد . توی گوشم پر از همهمه است . زیر پل حافظ ... بالای ساختمان خالی روبرو مردی دارد پرچم تکان می دهد . من منتظرم فرصتی شود ببینم این ساختمان مال کدام دم و دستگاهی است . روی زمین پر از کاغذ های کوچک پراکنده است . نگاه می کنم . خرید و فروش فیش حج است . میروم به سمت ساختمان که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 21 آذرماه سال 1389 00:15
همیشه میان خواب هایم پیدایش می شد . زل می زند به چشمانم . خشمگین .بعد در آن خانه متروک بزرگ گم می شد و من در آن ویرانه در اتاق های بی سقف و تو در تو دنبال آن نگاه می گشتم. دلیل بی حرفی و نگاه غضب آلودش را نمی دانستم. خانه های ویرانه شهر را به سمت خود می کشید .اما از نگاه آشنا خبری نبود .باورش برایم سخت بود . اما گمش...
-
۲
شنبه 15 آبانماه سال 1389 19:55
ایستگاه سعدی . می رود سمت در . من هم بلند می شوم. می ترسم دوباره میان جمعیت گم شود . مثل آن سال ها. که دوباره پیدا شد . میان شلوغی ها. و من دوباره گمش کردم . می دوید . من هم . خیابان به انتها نرسیده سوار موتوری که برایش ترمز کرده بود شد و فرار کرد . من همچنان می دویدم . موتوری پیچید داخل فرعی اما من میان جمعیت می دویم...
-
۱
سهشنبه 11 آبانماه سال 1389 23:18
وسط اون شلوغی ها و چهر های غریبه بالاخره پیدایش کردم. مثل اون سال ها . هنوز چهر ه اش غمگین بود و چشمانش انگار همین چند ساعت پیش یک دل سیر گریه کرده باشد . همان بی حالی و بی رمقی . خواستم جلو بروم و آشنایی بدهم . پشیمان شدم . حالا بعد از این همه سال وسط این شلوغی بیایم و بگویم من همان هستم که ... که چه بشود . حالا او...