اوسانه

روایت خواب هایم ...

اوسانه

روایت خواب هایم ...

از کنار سفارت روسیه می گذرم . برف می بارد . توی گوشم پر از همهمه است . زیر پل حافظ ... 

بالای ساختمان خالی روبرو مردی دارد پرچم تکان می دهد . من منتظرم فرصتی شود ببینم این ساختمان مال کدام دم و دستگاهی است . روی زمین پر از کاغذ های کوچک پراکنده است . نگاه می کنم . خرید و فروش فیش حج است . میروم به سمت ساختمان که شناسایی اش کنم .  دو سه ساختمان به نظرم شبیه آن ساختمان بودن . حوصله ندارم . تو گوشم پر از فریاد است . یکی داد می زند .یا حسین . خیابان خلوت است و تاریک . تاریکی این جا نا امنش می کند . از کوچه داوود می گذرم از کوچه رم می پیچم به سمت جمهوری . صدا ها کم تر شده است . زیر لب سرودی که از صبح در رادیو پخش می شود را زمزمه می کنم . روی  این جمله سوزنم گیر کرده است . زیر بار ستم زندگی بس است ... .  

نظرات 3 + ارسال نظر
. پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:33 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
خوبی؟ از اینجا می گذشتم که وب قشنگتون رو دیدم.
خیلی زیبا می نویسی!! موقع خوندن آدم حیفش میاد بقیه اش رو نخوند.
امیدوارم همیشه موفق و سر زنده وسرحال باشی.

. پنج‌شنبه 21 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:13 ب.ظ http://nog.blogsky.com

سلام
نمی خوای آپ کنی؟
از اینجا رد میشدم گفتم یه سری بهت زده باشم. دیدم آپ نکردی!!
به هر حال هر کجا هستی امیدوارم موفق باشی.

رها دوشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:23 ق.ظ

عالی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد