اوسانه

روایت خواب هایم ...

اوسانه

روایت خواب هایم ...

 

 همیشه میان خواب هایم پیدایش می شد . زل می زند به چشمانم . خشمگین .بعد در آن  خانه متروک بزرگ  گم می شد و من در آن ویرانه در اتاق های بی سقف و تو در تو دنبال آن نگاه می گشتم. دلیل بی حرفی و نگاه غضب آلودش را نمی دانستم.  

خانه های ویرانه شهر را به سمت خود می کشید .اما از نگاه آشنا خبری نبود .باورش برایم سخت بود . اما گمش کرده بودم . به همین سادگی  .

نظرات 2 + ارسال نظر
من یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:32 ق.ظ http://koudakane.blogsky.com/

بزرگ شده بودی که گمش کردی

. پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:42 ب.ظ http://nog.blogsky.com

نگران نباش بدستش میاری اما با چهره ای خندان !!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد