اوسانه

روایت خواب هایم ...

اوسانه

روایت خواب هایم ...

از کنار سفارت روسیه می گذرم . برف می بارد . توی گوشم پر از همهمه است . زیر پل حافظ ... 

بالای ساختمان خالی روبرو مردی دارد پرچم تکان می دهد . من منتظرم فرصتی شود ببینم این ساختمان مال کدام دم و دستگاهی است . روی زمین پر از کاغذ های کوچک پراکنده است . نگاه می کنم . خرید و فروش فیش حج است . میروم به سمت ساختمان که شناسایی اش کنم .  دو سه ساختمان به نظرم شبیه آن ساختمان بودن . حوصله ندارم . تو گوشم پر از فریاد است . یکی داد می زند .یا حسین . خیابان خلوت است و تاریک . تاریکی این جا نا امنش می کند . از کوچه داوود می گذرم از کوچه رم می پیچم به سمت جمهوری . صدا ها کم تر شده است . زیر لب سرودی که از صبح در رادیو پخش می شود را زمزمه می کنم . روی  این جمله سوزنم گیر کرده است . زیر بار ستم زندگی بس است ... .